محدثه ساداتمحدثه سادات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

محدثه سادات

اولين ها

22/8/1390: محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار چشماي قشنگت رو به روي دنيا باز كردي ، براي اولين بار گريه كردي ، براي اولين بار خوابيدي و ...       7/10/1390 : محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار لبخند زدي ، اونم به چي؟ به خرگوش هايي كه بالاي تختت ميچرخيدن. اين عكس براي 39 روزگيته .   12/1/91 : محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار توي رورؤك نشستي .     17/1/1391 : محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار غلطيدي . اين عكس رو همون موقع ازت گرفتم.     6/2/91: محدثه عزيزم  امروز براي اولين بار دستاتو باز كردي تا بري تو بغل بابا . ...
18 آذر 1391

9ماهگي

محدثه عزيزم سلام، ساعت 3:16 دقيقه صبحه روز 17 ماه رمضونه، داريم به سحر نزديك ميشيم و من كم كم بايد بريم بابايي رو صدا كنم، اين روزا اصلا وقت نميكنم بيام و برات مطلب بنويسم تا همين الان هم سه بار از خواب بلند شدي و يه كم اعتراض كردي، فقط اينو بدون كه خيلي زياد شيرين شدي،‌ ديگه مي توني خودت بشيني، خودت به طور كامل بدون كمك مي ايستي ولي دخترك تنبلم هنوز دندوناي كوچولوت در نيومدن. ما شديدا منتظريم........... ...
18 آذر 1391

زیارت

محدثه عزیزم سلام امروز من بعد از حدود یک ماه و خورده ای وقت کردم بیام برات یه ذره مطلب بذارم. دختر گلم حدود دو هفته  پیش اسهال گرفتی خیلی شدید نبود ولی خیلی طولانی شد نزدیک دو هفته طول کشید دوبار هم دکتر بردیمت و آزمایش مدفوع هم دادی ولی باز هم طول کشید تا خوب شدی بعدش هم که شکر خدا امام رضا ما رو طلبید و تو برای اولین بار رفتی پابوس آقا. زیارتت قبول باشه دختر گلم.
18 آذر 1391

مروارید

مبارکه مبارک دراومدن مرواریدات مبارک     دختر گلم بالاخره در یازده ماهگی اونم دقیقا روزی که ما تو قطار عازم زیارت امام رضا بودیم اولین مروارید خشگلت دراومد. روز ٢٧ شهریور ماه که میشه ١١ماه و ٥ روزتون خانم خانما. حالا متوجه شدیم که دلیل این دو هفته اسهالت هم همین بوده مامان جون. البته دومیش هم به فاصله سه روز بعد دراومد. بازم مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررکککککککککککککککککه ...
18 آذر 1391

12 ماهگی

محدثه عزیزم سلام، داریم کم کم به روز تولدشما نزدیک و نزدیک تر میشیم، من و بابا جون هم در تدارک به جشن کوچیک و خانوادگی برای شما هستیم، ببخش اگه خیلی دیر به دیر میام برا نوشتن تو وبلاگت مامانی، نمیدونم چرا همش ساعت تند تند میگذره و ما وقت کم میاریم. خانم خشگل من شما الان ١١ ماه و ١٤ روزتونه و دیگه کاملا مسلط برا خودتون راه میرید و توی خونه می چرخید ، حرف زدنتون در حد مَمَمَم(که منظورتون غذا و شیره ) و جیز(علامت خطر ) خلاصه میشه. از مامان و بابا هم خبری نیست. دیگه نشستن و بلند شدن و چیزی از روی زمین برداشتن  کارهای ساده ای شدن. در ضمن سه تا دندون خشگل هم در آوردین. دو تا پایین و یکی بالا. دندون بالایی رو دامغان که رفته ب...
18 آذر 1391

دامغان، 28/7/91

محدثه سادات عزيزم متاسفانه پارسال بر اثر يك اتفاق غير منتظره عمو علي (باباي محمد) از دنيا رفت ،اونموقع مامان ماه آخر بارداريش رو ميگذروند و ما نتونستيم براي هيچ كدوم از مراسم ها بريم دامغان، ولي امسال با خاله اكرم و دايي علي رفتيم  و از اون طرف هم با ماماني برگشتيم. و در مراسم سالگرد شركت كرديم. شما هم تا تونستي دختر خانم و گلي بودي و اصلا ما رو اذيت نكردي. آفرين نفس مامان بابا جون هم مثل تو دفعه اولي بود كه ميومد دامغان. از اونجا هم  با خاله ها و دختر خاله ها و پسر خاله هابي مامان رفتيم چشمه علي و يه آب و هوايي عوض كرديم. پارك مسافرايوانكي - صبحانه اينم  دوتا پسر خشگل ياسر پسر دايي علي و محمد رضا پسر خاله اكرم ...
18 آذر 1391